عید غدیر و آخر هفته92/8/3
این هفته یه شب مادرجون مهری و خاله بابا و عمو احسان و نوه ی عمه بابا که بجنورد دانشجوئه ،اومدن خونمون و شام نگهشون داشتیم، بعدش هم عمه سمیه خونمون بود چون همسرش عمل آپاندیس داشت و شما کلی خوش به حالت شده بود چهار شنبه شب اداره بابا به مناسبت عید غدیر، خانواده همکاران رو به جشن دعوت کرده بودند، امیر سعید و مامانش (که همکار منه) و باباش (که همکار بابا هستن) هم بودن اولش خیلی همو تحویل نگرفتین اما امیرسعید مهربون یه ماشین اضافه آورده بود و اونو داد به شما و کلی با هم مچ شدین و بازی کردین اینقدر بامزه بود همش میگفت : الینا بیا به هم خوبی کنیم ! الینا قبل از اومدن امیرسعید اون شب خیلی شیطون شده بودی و یه جا بند نمی...